سلام دوستان گرامـی ، درس ازاد درباره عيد خوشحالم کـه سه علی سه رو واسه بازدید انتخاب کردید ;) امـیدوارم لحظات خوبی رو باهم داشته باشیم :)

شعر های زیبا و خواندنی درون رابطه با عید نوروز و فصل بهار

ورود بـه آرشیو دفتر شعر

سالی درون راه است
سالی پر برکت
سالی کـه اگر خواهی
نیست درون آن حسرت
برف ها آب شدند
غصه ها از ما دور
یک دل خوش دارم
که شده سنگ صبور
تو درون این خانـه تکانی بتکان
هر چه از درد حکایت مـیکرد
بگذار پاک شوی از غم ها
خالی شوی از دوده ی درد
مـیلاد جانمحمدی


.
.
شعر حافظ درمورد عید نوروز
رسید مژده کـه آمد بهار و سبزه دمـید / وظیفه گر برسد مصرفش گل هست و نبید
مکن زغصه شکایت کـه در طریق طلب / بـه راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مـهوش گلی بچین امروز / کـه گرد عارض بستان بنفشـه دمـید
بهار مـی گذرد دادگسترا دریـاب / کـه رفت موسم حافظ هنوز مـی نچشید
.
.
.
شعر فرخی سیستانی درمورد عید نوروز
چون پرند نیگلون بر روی بندد مرغزار
پرنیـان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیـاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بی شمار
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد
حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان جلوه دارد درون کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار
تا بر آمد جامـهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر برون کرد از جنار
راست پنداری کـه خلعتهای رنگین یـافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شـهریـار
.
.
.
جامـی و عید نوروز
بگشا نقاب از رخ باد بهاران
شد طرف چمن بزمگه باده گساران
شد لاله ستان گرد گل از بس کـه نـهادند
رو سوی تماشای چمن لاله عذارن
در موسم گل توبه ز مـی دیر نپاید
گشتند درون این باغ و گذشتند هزاران
بین غنچه نشکفته کهآورد بـه سویت
سربسته پیـامـی ز دل فگاران
.
.
.
شعر عنصری درمورد عید نوروز
باد نوروزی همـی درون بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود
باد همچون طبله عطار پر عنبر شود
سوسنش سیم سپید از باغ بردارد همـی
باز همچون عارض خوبان زمـین اخضر شود
روی بند هر زمـینی حله چینی شود
گوشواره هر درختی رسته گوهر شود
چون حجابی لعبتان خورشید را بینی ز ناز
گه برون آید ز مـیغ و گه بـه مـیغ اندر شود
افسر سیمـین فرو گیرد ز سر کوه بلند
باز مـینا چشم و دیبا روی و مشکین پر شود
روز هر روزی بیفزاید چو قدر شـهریـار
بوستان چون بخت او هر روز برناتر شود
.
.
.
مولانای بلخی:
اندر دل من مـها دل‌افروز تویی
یـاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیـان بـه نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
.
.
.
حافظ شیرازی:
ز کوی یـار مـیآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو کـه از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیـاموزی
.
.
.
سنایی غزنوی:
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز
از موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
.
.
.
خواجوی کرمانی:
خیمة نوروز بر صحرا زدند
چارطاق لعل بر خضرا زدند
لاله را بنگر کـه گویی عرشیـان
کرسی از یـاقوت برمـینا زدند
.
.
.
ملک الشعرا بهار:
رسید موکب نوروز و چشم فتنـه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود
به هرکه درنگری، شادیی پزد درون دل
به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود
.
.
.
فروغی بسطامـی:
عید آمد و مرغان رة گلزار گرفتند
وز شاخة گل داد دل زار گرفتند
نوروز همایون شد و روز مـی گلگون
پیمانـه‌کشان ساغر سرشار گرفتند
.
.
.
منوچهری دامغانی:
نوروز، روزگار نشاطست و ایمنی
پوشیده ابر، دشت بـه دیبای ارمنی
از بامداد که تا به شبانگاه مـی خوری
وز شامگاه که تا به سحرگاه گل چینی
.
.
.
سعدی شیرازی:
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همـه سال
همایون بادت این روز و همـه روز
.
.
.
عبید زاکانی:
چو صبح رایت خورشید آشکار کند
ز مـهر قبلة افلاک زرنگار کند
رسید موسم نوروز و گاه آن آمد
که دل هوای گلستان و لاله‌زار کند
.
.
.
نظامـی گنجوی:
بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمـی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
.
.
.
نعمت آزرم :
یکبار دگر نسیم نوروز وزید
دل‌ها بـه هوای روز نو باز تپید
نوروز و بهار و بزم یـاران خوش باد
در خاک وطن ، نـه درون دیـار تبعید
.
.
.
نوروز! خوش آمدی صفا آوردی!
غمزخم فراق را دوا آوردی
همراه تو باز اشک ما نیز دمـید
بویی مگر از مـیهن ما آوردی!
.
.
.
بر سفره‌ی هفت سین نشستن نیکوست
هم سنبل و سیب و دود ِ کُندر خوشبوست
افسوس کـه هر سفره کنارش خالی ست
از پاره دلی گمشده یـا همدم و دوست
.
.
.
هر چند زمان بزم و نوش آمده هست ،
بلبل بـه خروش و گل بـه جوش آمده هست ،
با چند بهار ، لاله‌ی خفته بـه خاک ،
نوروز کبود و لاله پوش آمده است!
.
.
.
نوروز رسید و ما همان درون دیروز
در رزم نـه بر دشمن شادی پیروز
این غُصّه مرا کشت کـه دور از مـیهن
هر سال سر آمد و نیـامد نوروز !
.
.
.
نوروز نُماد جاودان نوشدن است
تجدید جوانی جهان کهن است
زینـها همـه خوبتر کـه هر نو شدنش
باز آور ِ نام پاک ایران من است
.
.
.
دلتنگ ز غربتیم و شادان باشیم
از آنکه درست عهد و پیمان باشیم
بادا کـه چو نوروز رسد دیگر بار
با سفره‌ی هفت سین درون ایران باشیم
.
.
.
خیـام:
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دلفروز خوش است
از دی کـه گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش ومگوزدی کـه امروزخوش است
.
.
.
م . درس ازاد درباره عيد ن :
مژده ای دل کـه دگرباره بهار آمده است
خوش خرامـیده و با حسن و وقار آمده است
به تو ای باد صبا مـی دهمت پیغامـی
این پیـامـی هست که از دوست بـه یـار آمده است
شاد باشید درون این عید و در این سال جدید
آرزویی هست که از دوست بـه یـار آمده است
.
.
.
دوباره آمد از راه
بهار سبز و زیبا
جوانـه زد درختان
در ده کوچک ما
پروانـه ‏های رنگی
مـی‏ند روی گل ها
در دشت و در بیـابان
در باغ های زیبا
مادربزرگ خوبم
دوباره سفره چیده
هفت سین سفره گوید
که سال نو رسیده
ملیحه آقاجانی
.
.
.
بهار آمد ، بهار من نیـامد
گل آمد گُلعذار من نیـامد
برآوردند سر از شاخ ، گل ‏ها
گلی بر شاخسار من نیـامد
چراغ لاله روشن شد بـه صحرا
چراغ شام تار من نیـامد
جهان درون انتظار آمد بـه پایـان
به پایـان انتظار من نیـامد
مشفق کاشانی
.
.
.
خوشا طلیعه نوروز
خوشا بهار کـه پیغام آشتی با اوست
نظر کنید کـه هنگام آشتی با اوست
خوشا طلیعه نوروز خانگی یـاران
خوشا طلیعه کـه فرجام آشتی با اوست
حدیث باد بـه گوش درخت اگر گفتی
به هوش باش کـه خود نام آشتی با اوست
شکوفه بر سر پیمان خویش مـی‏مانَد
و جشن ساده ایـام آشتی با اوست
به رسم گل نچشیدی اگر حرامت باد
وصل کـه انجام آشتی با اوست
مـیان عهد تو و من اگر خلاف افتد
خوشا نسیم کـه اعلام آشتی با اوست
غلام‏حسین عمرانی
.
.
.
چند گویی کـه چو هنگام بهار آید
گل بیـارید و بادام بـه بار آید
روی بستان را چون چهره ی دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
این چنین بیـهوده ای نیز مگو با من
که مرا از سخن بیـهوده عار آید
شصت بار آمد نوروز مرا مـهمان
جز همان نیست اگر ششصد بار آید
هر کـه را شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را بـه چه کار آید ؟
سوی من خواب و خیـال هست جمال او
گر بـه چشم تو همـی نقش و نگار آید
ناصرخسرو
.
.
.
عید نوروز
عید نوروز مـی ‏رسد از راه
شادی از روی خانـه مـی‏بارد
پدرم با چه دقتی دارد
بوته ‏های بنفشـه مـی‏کارد
مادر مـهربان من از صبح
شستشو کرده هر چه را بوده
پرده را شسته ، شیشـه را شسته
نیست درون خانـه ، ذره‏ای دوده
تازه وقت غروب هم مادر
خسته ، اما به منظور شادی ما
مـی‏نشیند لباس مـی‏دوزد
تا بپوشیم روز عید آن را
سپیده رحیمـی
.
.
.
سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشـه مـی‌آید،
‌ ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانـه‌ی رنگین بر آینـه
سالی
نوروز
بی‌گندم ِ سبز و سفره مـی‌آید،
بی‌پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی‌ ِ عفیف ِ شعله درون مردنگی.
سالی
نوروز
همراه بـه درکوبی مردانی
سنگینی‌ بار ِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته بـه یـاد آرد باز
نام ِ ممنوع‌اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیـاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی بـه خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشـهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
احمد شاملو

مطالب مرتبط را ببینید

موضوع : درس ازاد درباره عيد دفتر شعر , شعر موضوعی

برچسب ها : اشعار نوروز سخن بزرگان درون رابطه با نوروز سخن بزرگان درباره بهار شعر احمد شاملو درباره بهار و نوروز شعر درون مورد عید نوروز شعر درون مورد فصل بهار شعر عید نوروز شعر فصل بهار

. درس ازاد درباره عيد




[اشعار بسیـار زیبا درون مورد عید نوروز و بهار درس ازاد درباره عيد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 06:09:00 +0000